داستان ستاره ی سیاهp2

dannette dannette dannette · 1401/9/18 15:22 · خواندن 1 دقیقه

نمی دونم چیکار کنم. نمیتونم حرکت کنم . بوی خون خیلی زیاد شده اون اون ....  مُرد چرا اون تنها کسیکه درکم میکرد چرا اون چرا باید همه ی دوستامو ازدست بدم. من دیدم... . من دیدم چیشد. اون نباید میمرد نباید. باید کسی که اینکار رو کرده رو به.....به  قتل برسونم. باید تقاص پس بده ( ما تو دنیایی زندگی می کنیم که یا می کشی یا کشته میشی و من کسیم که می کشه ) حواست باشه. این فقط یه داستان نیست من میدونم ما کجاییم .ولی این واقعیتیه که نمیشه ازش بیرون بیای چون قراره بمیری وهیچکس براش مهم نیست. اسم من دنته که برای سازمان الماس سیاه کار می کنم. به عنوان یه قاتل یا بهتره بگم یه خدا که از خون و خون ریزی خسته نمیشه ادمی که برای کشتن آمادست. چرا لبخندتون رو نمیبینم ؟ ببینم از مردن خوشت نمیاد ؟ باشه کارو زود تموم می کنم. میدونستی تا حلا کسی جرعت نداشته به منو دوستم دست بزنه ولی تو کاری بدتر از اون کردی پس خداحافظ برای همیشه { چند روز بعد } اون پیداش نشد. همه فکر می کردن دیوونست (خب راست میگه)